پایان هفته نهم و دهم
سلام کوچولوی ناز من
ببخشید که دیر اومدم راستش حالم زیاد خوب نیست هفتم مرداد ماه روز عید فطر به همراه خانواده من به سمت مشهد راه افتادیم جاده خیلی شلوغ بود ولی خداروشکر من اصلا اذیت نشدم . برای نهار رفتیم قدمگاه نیشابور خیییییلی خوش گذشت مامان جون من مثل همیشه یه نهار خوشمزه درست کرد و همه با هم نوش جان کردیم
تقریبا ساعت 6:5 غروب به مشهد رسیدیم دلمون میخواست تا اذان به حرم برسیم و نمازو جماعت بخونیم ولی بیشتر از دو ساعت تو ترافیک بودیم و به نماز جماعت نرسیدیم همه رفتیم زیارت کردیم و چون خیلی خسته بودیم زود برگشتیم تا استراحت کنیم یه شام سبک خوردیم و خوابیدیم صبح دوباره همگی رفتیم بازار و مامانی من یه لباس برا شما خریده بود که خاله فرشته توی حرم با زری مقدس متبرک کرد طفلکی خیلی اذیت شده بود ولی اینم از عشق به شماست دیگه خلاصه بعد از صرف نهار و یه استراحت کوچولو به سمت شهرمون به راه افتادیم. ساعت 8 رسیدیم ما از خانواده من جدا شدیم اونا به راه ادامه دادند و ما رفتیم خونه خانواده بابایی دو شب اونجا بودیم شب آخر یه کیک خریدیم و خبر اومدنتو به اونا هم گفتیم و ظهر جمعه راه افتادیم برای برگشت به خونه سبزمون (هیچ جا خونه خود آدم نمیشه )
تاریخ 12 مرداد رفتم پیش دکترم و برام سونو غربالگری و آزمایش نوشت که تقریبا اول شهریور میرم و انجام میدم.
این روزا خاله فرشته و خاله مریم و مامان مریم( مامانی من) و آقاجون(بابایی من) هوای منو خیلی دارن و خیلی قربون صدقه من میرن . ما تقریبا هر شب شام میریم خونه مامان مریم چون من اصلا حوصله غذا پختن ندارم