کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولو

پایان هفته نهم و دهم

1393/5/27 10:28
نویسنده : پناه تو
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی ناز من

ببخشید که دیر اومدم راستش حالم زیاد خوب نیست خواب آلودهفتم مرداد ماه روز عید فطر به همراه خانواده من به سمت مشهد راه افتادیم جاده خیلی شلوغ بود ولی خداروشکر من اصلا اذیت نشدم . برای نهار رفتیم قدمگاه نیشابور خیییییلی خوش گذشت مامان جون من مثل همیشه یه نهار خوشمزه درست کرد و همه با هم نوش جان کردیمخوشمزه

تقریبا ساعت 6:5 غروب به مشهد رسیدیم دلمون میخواست تا اذان به حرم برسیم و نمازو جماعت بخونیم ولی بیشتر از دو ساعت تو ترافیک بودیم و به نماز جماعت نرسیدیم غمناک همه رفتیم زیارت کردیم و چون خیلی خسته بودیم زود برگشتیم تا استراحت کنیم یه شام سبک خوردیم و خوابیدیمخواب صبح دوباره همگی رفتیم بازار و مامانی من یه لباس برا شما خریده بود که خاله فرشته توی حرم با زری مقدس متبرک کرد طفلکی خیلی اذیت شده بود ولی اینم از عشق به شماست دیگه محبتخلاصه بعد از صرف نهار و یه استراحت کوچولو به سمت شهرمون به راه افتادیم. ساعت 8 رسیدیم  ما از خانواده من جدا شدیم اونا به راه ادامه دادند و ما رفتیم خونه خانواده بابایی دو شب اونجا بودیم شب آخر یه کیک خریدیم و خبر اومدنتو به اونا هم گفتیم و ظهر جمعه راه افتادیم برای برگشت به خونه سبزمون (هیچ جا خونه خود آدم نمیشه )

تاریخ 12 مرداد رفتم پیش دکترم و برام سونو غربالگری و آزمایش نوشت که تقریبا اول شهریور میرم و انجام میدم.

این روزا خاله فرشته و خاله مریم و مامان مریم( مامانی من) و آقاجون(بابایی من) هوای منو خیلی دارن و خیلی قربون صدقه من میرن خجالت. ما تقریبا هر شب شام میریم خونه مامان مریم چون من اصلا حوصله غذا پختن ندارمبی حوصله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)