غیبت طولانی من
سلام گوگولی من
میدونم که خیلی تنبل شدم اما بازم قول می دم که بهتر بشم. عشقم می خوام از اتفاقای این چند مدت برات بنویسم . راستش یه مدت من و بابایی خیلی عذاب کشیدیم اونم به خاطر سلامتی شما و من . دیگه از هر چی دکتر و آزمایشه بدم میاد. وقتی رفتم جواب آزمایش غربالگری نوبت دوم رو گرفتم توش نوشته بود که آلفای خونم بالاس و خطر پره اگلامپسی(مسمومیت بارداری) هم 50 برابر حده نرماله. منو میگی داشتم سکته می کردم وقتی آلفا بالا باشه احتمال نقص لوله عصبی جنین وجود داره و مسمومیت بارداری هم که عوارض خودش. خیلی نگران بودم و دوباره چند تا دکتر رفتم و برام آزمایش پروتئین ادرار 24 ساعته نوشتن تو این مدت 2 بار انجام دادم که سری اول مقدارش نرمال بود و سری دوم یکم بالا که اونم خطری نداشت ولی دکتر گفته تا آخر بارداری باید حواسم جمع باشه و تمام مدت فشارم و وزنم کنترل بشه برای شما هم سونوی سه بعدی و داپلر نوشتن که بیستم آبان انجام دادم و دکتر گفت چیزی بعنوان خطر دیده نمیشه و بچه سالمه میدونی عشقم اوایل خیلی ترسیده بودم و گریه می کردم اما با حمایت بابایی خودمو جمع و جور کردم و ایمانمو قویتر کردم و همه چیو سپردم به خدای مهربونم میدونم که هم شما و هم من سالمیم و تصمیم گرفتم ترجیحا" کمتر پیش دکترا برم چون خیلی آدمو می ترسونن و دل آدمو خالی می کنن راستی نفس من، از 21 هفتگی رفتم کلاسای آمادگی زایمان . آنچنان مفید نبود من از نیمه های کلاس رفتم و باز دوباره با شروع دوره ی جدید باید برم. خیلی خوش میگذشت همه خانوما ماهای آخر بودن و خیلی حس خوبی بود اولین جلسه ای که رفتم مارو بردن بخش زایشگاه رو ببینیم وااااای من خیلی ترسیده بودم و اون موقع از زایمان طبیعی پشیمون شدم ولی بعدا" دوباره خودمو دلداری دادم. راستی شنبه هفته پیش مامان و بابا و خواهر بابایی دوباره بی خبر اومدن خونمون و تا فردا بودن . عزیزم از وقتی فهمیدم دارن میان سرپا بودم تا وقتی رفتن توی تمام این مدت شما اصلا تکون نمیخوردی من خیلی نگرانت شده بودم شاید بخاطر استرسم بود .
خوب این چیزا بسه بهتره از خود شما بگم عسلم:
عزیزم الهی که قربون قد 30 سانتیت بشم همین الان که دارم می نویسم داری تو دلم تکون میخوری و ورجه وورجه می کنی. خوشگل مامان شما تحرکت خیلی زیاده و حتی از رو لباس هم دیده میشه خیلی وروجکی منم با تمام این حرکتات عشق می کنم . چند روز پیشم سکسه می کرده خیلی دل انگیز و باحال بود. وقتی خیلی تکون می خوری و بابایی دستشو میزاره رو دلم شما آروم میشی الهی فدات بشم که انقدر خوب بابایی رو میشناسی. وقتی به دکتر گفتم خیلی تکون می خوری خیلی خوشحال شد و گفت این نشانه سلامت و باهوش بودن نی نی کوچولوته گل من شاید آخر این هفته مامان مریم و آقاجونت برن کربلا نمی دونی تو دلم چه خبره هر وقت بهش فکر میکنم اشکم درمیاد منم خیلی دوست داشتم برم ولی خوب الان که نمیشه عزیزم عهد کردم ایشالله سال دیگه همه با هم بریم.
دوست دارم پسر نازنین من