کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

پایان هفته هفتم و هشتم

1393/5/6 13:16
نویسنده : پناه تو
199 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل منبوس

خوبی مامانی. حالا بریم سر وقت اتفاقات این دو هفته:

من تو هفته هفتم یه آزمایش کلی دادم که امروز بابایی زحمت کشیدن و رفتن جوابشو گرفتن. از روزی که فهمیدم شما تو دلمی لحظه شماری می کردم که هفته هشت بشه و من برم سونو گرافی و شمارو ببینم که روز چهارشنبه تاریخ 1 مرداد من و بابایی رفتیم مطب دکتر، بابایی خیلی ذوق زده بود ولی من یکم استرس داشتم ترسو وقتی نوبتمون شد و رفتیم داخل من رو تخت دراز کشیدم و بابایی دورتر وایستاد من بهش اشاره کردم که بیا نزدیک تر آخه قربونش بشم از بس که محافظه کاره و جوابت ادبو رعایت می کنه بوسبعد دکتر اومد و سونورو انجام داد و گفت همه چی نرمال و طبیعیه.  وقتی شمارو به ما نشون داد قلبم داشت از سینم بیرون میومد. از بس هیجان داشتم یادم رفت بابایی رو نگاه کنم ولی وقتی آخر دیدمش صورت و چشماش قرمز شده بود و بایه حالت مهربون به من نگاه می کرد و تو نگاهش عشقو حس می کردمخجالتدکتر صدای قلبتو برامون پخش نکرد گفت چون جنین حدود 7.5 میلیمتره الان زوده و یکم خطرناکه ولی ضربان قلبتو تو مانیتور دیدیم. الهی من قربون اون قلب کوچولوت بشم.

راستی بابایی تلفنی خبر اومدنتو به مامان بزرگ(مامان بابایی) داد و اونم خیلی خوشحال شد. ما دیشب خانواده منو واسه افطار بیرون دعوت کردیم و بعد از افطار با یه کیک و کارت هایی که من آماده کرده بودم و خبر اومدنتو توش نوشته بودم سورپرایزشون کردیم خندونک مامان من قبلا خبر داشت ولی خاله فرشته و خاله محیا و بابابزرگ    نمی دونستن. اول از همه خاله فرشته بادیدن کیک و کارت فهمید و گفت وااااااااای نی نی اومده . بالاخره همه کلی شادی کردیم و تو راه برگشت خاله ها و مامان بزرگ تو ماشین ما نشستن و تا خونه با صدای بلند موزیک می رقصیدنجشن  خیلی خوش گذشت جای شما خالی. یه خبر دیگه اینکه ما تعطیلات عید فطرو می خوایم بریم شهرستان پیش خانواده بابایی تا با اونا هم جشن بگیریم و بعد یه سر میریم مشهد پابوس آقا امام رضا (ع) . انشاالله به سلامتی بریم و برگردیم .

اینم کارتی بود که من آماده کرده بودم.

 

عید فطر بر تمام مسلمانان جهان مبارک باد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)