شروع ماه هفت بارداری
عزیز دل انگیز مامان...
وروجک من بالاخره وارد هفت ماهگی شدیم خیلی خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم. این روزا من و بابایی خیلی تو فضاییم هر شب باهمدیگه درباره شما صحبت می کنیم و غرق در رویابافی می شیم. عشق من باورم نمیشه سه ماه دیگه شمارو تو بغلم می گیرم. همش به اون لحظه فکر می کنم و پر از شادی استرس و هزار جور حس های ناشناخته میشم آخه میدونی گوگولی من ، من یه مامان تازه کارم و یکم می ترسم. هزاران ترس عجیب و غریب.همه میگن طبیعیه خوب چه میشه کرد انشاالله همه چی به لطف خدای مهربون به خوبی پیش بره.
گل من عاشق این تکون خوردنا و ورجه وورجه هاتم . یه چند روزیه بابایی خیلی تو تکاپوی تدارکات اومدن شما و حساب و کتاب کردن مسائل مالیه. الهی قربونش برم که انقدر نگرانه آخه میدونی من خیلی بابایی رو دوسش دارم به نظر من اون بهترین مرد دنیاس ما باید همیشه برای بودنش خدارو شکر کنیم بزرگترین نعمت خدا به من اول بابایی و بعد شما هستی دیگه خیلی لوستون کردم ها
عشقم این روزا کمرم خیلی درش بیشتر شده از قبلم درد میکرد چون من دیسک کمر دارم ولی با بزرگ شدن شکمم زیادتر شده. دیگه شبا خواب عمیق ندارم و هزاربارم میرم دستشویی .شماهم با آروم شدن و دراز کشیدنم تازه اون تو مسابقه پرش و فوتبال راه میندازی الهی دورت بگردم .
هر وقت میرم خونه بابایی خودم آقاجونت میگه که دارم روز شماری می کنم و دیگه طاقت ندارم. مامان مریم عزیزمم که با هر نگاهش عشق نصیب من و شما می کنه خیلی دوسش دارم. همیشه برای شما خیالم راحته حتی اگه من نباشم مادرم هست که همونجور که منو عاشقانه بزرگ کرد و درس زندگی بهم داد شمارم مثل یک گل پرورش بده و مثل یک شیر مرد تحویل اجتماع کنه. خاله محیا هم که دیگه علاقش به شما حد نداره الهی قربونش بشم هرجور میتونه ابراز علاقه می کنه حتی با اسفنج عروسک درست کرده و برا اتاق شما میاره یا پولای توجیبیشو جمع می کنه و با هزار ذوق برای شما چیزای کوچیک مثل دستمال کاغذی یا عروسک می خره
عزیزم با اومدنت نه تنها من و بابایی رو خوشحال کردی بلکه تمام اطرافیان هم خوشحال و منتظرن.
پس صحیح و سالم به وقتش بیا تو بغلم
الهی آمین