پایان هفته یازدهم و سفر به شمال
سلام عشق کوچولوی من
خوبی مامانی ؟ جات چطوره؟ امیدوارم که خوب باشی کوچولوی من تو این هفته ای که گذشت زندگی ما هم روال عادیشو طی میکرد و همه چی نرماله و تنها گله اینه که من یکم بی طاقت شدم چون برعکس 2 ماه اول که هیچ مشکلی نداشتم الان یکم حالم بد میشه مخصوصا از بعد از ظهر به بعد معدم خیلی اذیت می کنه و وقتی وامیستم تپش قلب می گیرم و نفس کم میارم بعضی وقتا انقدر حالم بد میشه که برا بابایی گریه میکنم و خودمو لوس می کنم اونم همش نازمو میکشه و آرومم میکنه تو این مدت تقریبا هیچ غذایی نپختم و هر شب خونه مامان مریم چتر میندازیم (آخه خیلی حال میده) راستی 23 مرداد من و بابایی و مامان مریم و خاله محیا رفتیم شمال . حتما به خودت می گی چه مامان سرخوشی دارم ولی رفتنم به خاطر شما بود چون می خواستم آب دریا بخورم آخه تو بیشتر کتابایی که خوندم و سخنان امامان به خوردن آب دریا در ماه 3 بارداری تاکید شده(هم واسه زیبایی نوزاد و هم خاصیت آب دریا )وقتی به دریا رسیدیم همه رفتند تو آب و مشغول شنا شدن ولی من فقط یکم رفتم تو آب و بعد به اجبار سه مشت آب دریا خوردم ووووووووووووووووی خدایا چقدر بد بود به هر حال پروژه انجام شد فرداشم رفتیم بازار محلی و مامان مریم یه عالمه جوجه اردک و ما هم چند تا جوجه مرغ خریدیم و برگشتیم. از ماه رمضون بابایی خیلی درگیر کاراشه هم کارای خودش هم ساختن خونه باغ. یه لونه تو خونه باغ برا اردکا درست کردیم و بردیمشون اونجا چون به هیچ عنوان نمیشد تو حیاط خونه نگهشون داشت خیلی کثیف و شیطونن.
عزیزم خیلی مراقب خودت باش و محکم به دل مامانی بچسب خیییییییلیییییییییییییی دوسسسسسسسسسست داررررررررم