چتر میندازیم...

سلام کیان جون مامان

هرچی بهم بگی و بگن حقمه اما امروز به خودم قول دادم دیگه بنویسم.

گل پسر مامان ازونجایی که ما یه زمین خریدیم تو شرایط مالی بدی قرار گرفتیم و مجبور شدیم هر دو تا ماشینمونو بفروشیم و چون صبح زود باید شمارو ببریم خونه مادرجون که یه ربع راهه تا اونجا،  ترجیح دادیم که شبا خونه آقاجونشون بمونیم و صبح من و پدرجون میریم سرکار و بعدازظهر میایم پیشت.

تقریبا یک هفته شرایط به همین شکله تا انشالله یه ماشین مناسب پیدا بشه و بگیریم. پدرجون هر شب تا دیروقت تو بنگاه اتومبیله ولی تا الان که چیزی پیدا نکردیم.

البته اینم بگم که به شما هم بد نمیگذره چون چند روزه که شیرین و شقایق از شهرستان اومدن و حسابی خوشحالی و بهت خوش میگذره.

چون من فردا و پس فردارو  سرکار نمیرم امروز بعد از ظهر لنگرو میکشیم و میریم خونه خودمون تا ببینیم کی ماشین میخریم.

عزیز دلم هفته دیگه باید بریم شهرستان چون عروسی پسرعموی منه (علی اکبر) . اگه ماشین نخریم دوباره مجبوریم با ماشین خاله فرشته بریم چه میشه کرد.

اندراحوالات شما:

شما هنوز حرف نمیزنی و من هر روز منتظرم . فقط بعضی از موقع ها که حواست پرته به صورت مداوم و طولانی بابابابابابابابابابا تکرار میکنی .

بزگترین مشکلم اینه که شما نه شیر میخوری و نه غذا هنوزم قاشقو تو دستت نمیگیری.

این جای نگرانی نداره چون اصلا رقبتی به غذا خوردن نداری که بخوای خودت با قاشق بخوری.

برا غذا دادنت مجبوریم جلوی تلوزیون یا موبایل درازت کنیم و یه کارتون و یا فیلمی که توش حیوانات باشن مثل بیبی انیشتن برازیم تا بتونیم چند قاشق بهت غذا بدیم.

هنوزم فقط تو ننو میخوابی. خدایا اینجوری خیلی بده هیچ جا نمیتونیم بریم وقتی خوابت میاد  فقط گریه      می کنی . تا با ننو بخوابی.

هنوزم نرمی حنجرت خوب نشده و تمام نفس هات با صدای تقریبا زیاده.

کیان جون شما بسیار باهوش و با ادب هستی وقتی بهت فکر میکنم اشک تو چشام جمع میشه انقد که دلم برات تنگ میشه.

به حیوانات و بچه ها خیلی علاقه داری و عاشق بازی کردن با بچه ها هستی.

پسرم چند روز دیگه یک سال و نیمت میشه و من نمیدونم چجوری اینهمه زمان گذشت . شما روز به روز بزرگتر و آقاتر میشی و من با حسرت گذشتن روزای کودکیت به فکر ساختن فردایی بهتر برای تو هستن.

دوستت دارم پسر مهربانم.